گفتگو با نرگس محمدی درباره شکنجه سفید
رضوان مقدم: با این که خانم محمدی برای همه ی ما چهره ای شناخته شده هستند ولی مایلم بیوگرافی کوتاهی از ایشان خدمت بینندگان و شنوندگان این برنامه ارایه کنم.
خانم نرگس محمدی دانش آموخته ی فیزیک کاربردی از دانشگاه بین المللی قزوین، روزنامه نگار، فعال حقوق بشر، نایب رییس و دبیر کانون مدافعان حقوق بشر و همچنین رئیس هیئت اجرائی شورای صلح ایران است. وی از جمله مؤسسان تشّکلِ دانشجویی روشنگران در دانشگاه قزوین بود که به همین علت هم دو بار بازداشت شد. ایشان به دلیل فعالیتهای بشردوستانه اش بارها مورد تهدید واقع شده و به دفعات متعدّد بازداشت و ناگزیر از تحمّل زندان بوده است. از جمله اتهامات خانم محمدی مشارکت در راه اندازی کارزار لغو گام به گام اعدام یا لگام میباشد.
وی که در بازجویی های اولیه ی زندان اخیر خود به فلج عضلانی دچار شده بود، با ابتلاء به کرونا در مهر ماه 1399 پس از تحمّل 5 سال و نیم زندان و دوری از دو فرزند خردسال و خانواده اش آزاد شد. نرگس محمدی در طی این سالها بابت فعالیتهای مدنی و اجتماعی اش جوایز متعددی دریافت کرده است؛ همچون جایزه بنیاد الکساندر لانگر در سال 2009، جایزه دولت و بنیاد تاریخی سوئد در سال 2011 که این جایزه هر ساله به یکی از فعالان دمکراسی خواهی اعطاء میشود که در نقاط مختلف جهان در حوزه ی حقوق بشر فعالیت میکنند،. ایشان همچنین در سال 2018 جایزه ساخاروفِ انجمن فیزیک آمریکا را دریافت کرده است؛ این جایزه نیز به کسانی تعلق میگیرد که در سرتاسر جهان فعالیتهای حقوق بشری میکنند.
در خاتمه یادآوری این نکته ضروری به نظر میرسد که خانم محمدی از اعضای فعال کمپین توقف قتلهای ناموسی و از حامیان جدی و مؤثر آن نیز هست و این گفتگو به مناسبت انتشار کتاب اخیرشان، شکنجه ی سفید برگزار میشود.
نرگس عزیز، ضمن خوشامدگویی به شما از صمیم قلب خوشحالم که در این جمع حاضر شدید. اگر در همین آغاز صحبتی هست بفرمائید تا در ادامه و به تدریج بپردازیم به پرسش هایی که از طرف دوستان مطرح میشود.
نرگس محمدی: سلام عرض میکنم خدمت همه دوستان عزیزم، زنانی که به حضورشان در عرصه ی فعالیتهای اجتماعی افتخار میکنم. خیلی خوشحالم از این که در جمع شما هستم و باید اعتراف کنم اولین کاری که بعد از آزادی انجام داده ام در واقع عضویت در همین کمپین توقف قتلهای ناموسی بوده.
از سال 71 که وارد دانشگاه شدم تا همین لحظه عضو یازده نهاد مدنی یا یکی از اعضای هیأت مؤسس آنها بوده ام که از همان تشکل دانشجویی روشنگران شروع شد و آخرین آنها هم کانون شهروندی زنان و لگام بوده است. اتفاقاً در سال 91 که بازداشت شدم یکی از اتهاماتی که در کیفرخواستم رسماً قید شده بود، همین موضوع عضویت در نهادهای مدنی و فعالیتهای گروهی برای تحقّق جامعه ی مدنی بود. اکنون بسیار خوشحالم که بعد از سالها تحمّل زندان همچنان بر سر وعده ی خود هستم و بر تعهد خودم ایستاده ام.
خیلی خوشحالم که به اولین گروه زنانی پیوسته ام که برای توقف قتل های ناموسی تلاش میکنند و از این جهت بسیار احساس رضایت میکنم. درست است که در آن شش سال زندان و حبس از شما دور بودم ولی توانستم رابطه ام و عمق باورها و خواسته هایم را با شما حفظ کنم و حتی برای لحظه ای از آن دور نبودم و وقتی آزاد شدم دوباره به همان ریل برگشته ام. به همین دلایل خوشحالم که امشب اینجا هستم و عضوی از این کمپین شده ام و امیدوارم در جمع شما بتوانم مفید و مؤثر باشم.
امشب که در خدمتتان هستم مایلم در همین ابتدا کمی در باره ی شکنجه ی سفید و مشخصاً سلولهای انفرادی صحبت کنم و بعد از آن بخش پرسش و پاسخها را دنبال میکنیم.
میدانم خیلی از دوستان عزیزم از جمله رضوان سلول انفرادی را به خوبی میشناسند؛ پس جسارت مرا ببخشید ولی برای آن دسته از کسانی که نمیدانند سلول انفرادی یعنی چه، توضیح مختصری میدهم. وقتی میگوییم سلول انفرادی شاید شنونده فکر کند خب مگر اساساً چه اشکالی دارد یک نفر در محیط دربسته ی اتاقی مدتی را تنها باشد ولی وقتی از سلول انفرادی در زمان بازجویی صحبت میکنیم، قضیه متفاوت میشود و من مایلم اینجا یک تصویر عینی از آن وضعیت برای شما ترسیم کنم.
وقتی در مورد سلول انفرادی صحبت میکنیم، شما باید بتوانید از همان لحظه ی بازداشت این وضعیت را تصوّر کنید.
فرض کنید وقتی در خیابان یا در خانه و محل کارتان هستید ناگهان و بدون هیچ ابلاغ قضایی یا بدون آمادگی ذهنی، بازداشت شوید. سپس با چشمانی بسته، تحت شرایط امنیتی شدید با ماشینی وارد فضایی میشوید که هیچ شناختی از آن ندارید و نمیدانید قرار است چه اتفاقی برایتان بیفتد. بعد شما را به بندی راهنمایی میکنند که سکوت مطلق در آن حاکم است. شما قادر نیستید کسی را ببینید. حق داشتن وکیل ندارید و ارتباط تان با جهان خارج به یکباره و بطور کامل قطع میشود. شما حق تماس تلفنی با احدی ندارید و کسی را نیز نمیتوانید ملاقات کنید. اینجاست که ناگهان متوجه میشوید قادر به انجام هیچ کاری نیستید و احساس میکنید اراده ای برای انجام هیچ کاری هم ندارید.
وقتی که درِ سلول پشت سرتان بسته میشود و صدای بسته شدن آن را میشنوید، میفهمید توانایی هیچ کاری را ندارید؛ حتی باز کردن درِ اتاقی که داخلش هستید. شاید تاکنون با بیش از سی نفر در این باره مصاحبه کرده ام و همه به اتفاق گفته اند صدای بسته شدن آن در، این پیام را برایشان داشته است که داخل یک سلول انفرادی با فضایی محصور در بین چهار دیوار و یک سقف و کف سرد و بیروح هستند. چهار دیوارِ یک رنگ، یک شکل و یکنواختی که با سقف و کف سیمانی اش شما را در بر گرفته است؛ بدون هیچ تنوع و تزئینی. آنجا شما تنها سه پتو در اختیار دارید که یکی برای زیر سرتان است و یکی رو و یکی هم برای زیرتان. چیز دیگری در سلول وجود ندارد. آنجا به شما خودکاری نمیدهند که نکته ای را یادداشت کنید. کاغذی برای نوشتن نخواهید داشت و کتاب و روزنامه ایی برای خواندن. دسترسی به تلفن اگر میسر شود قطعاً زیر نظر بازجوها خواهد بود. در بدو ورودتان به یک سلول انفرادی، تا هفته ها امکان ملاقات کسی را نخواهید داشت؛ وقتی هم قادر به ملاقات کسی شدید این دیدارها کوتاه، تحت کنترل و با حضور بازجوها خواهد بود. در یک سلول انفرادی هر فردی با مفهوم تنهایی و آن هم یک تنهایی مطلق، بزرگ و سنگین آشنا خواهد شد. این حسّ تنهایی را وقتی هیچ چیز و هیچ کس دیگری وجود ندارد و حتی صدای پرنده ای را هم نتوانید بشنوید، بدون شک برایتان به وجود خواهد آمد.
بنابراین، قرار گرفتن در چنین محیطی هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ روانی وضعیتی از بلاتکلیفی ایجاد میکند؛ این که شما نمیدانید تا چه زمانی در این سلول خواهید بود. هیچ وقت به متهم اعلام نمیشود که برای مثال تا ۱۴ روز، یک ماه، شش ماه، یک سال، دو سال و یا سه سال باید در این شرایط بماند. همه ی اینها را که میگویم توسط آدمهایی که با آنها حرف زده ام، تجربه شده است. در این حالت هیچ وقت هم هیچ توضیحی به شما داده نمیشود. شما داخل یک سلول انفرادی چنین شرایطی خواهید داشت؛ محصور در اتاقکی با چهار دیوار که جز چند پتو و موکتی چیز دیگری در آن نیست.
در چنین موقعیتی تکلیف شما کاملاً نامشخص است؛ مثلا نمیدانید که آیا در طی هفته میتوانید با اعضای خانوادهی خود تماس تلفنی داشته باشید یا خیر و اگر تماس ممکن شد، نمیدانید چند دقیقه میتوانید با آنها صحبت کنید. نمیدانید که آیا پس از گذشت یک ماه قادر خواهید بود آنها را ملاقات کنید یا خیر؛ حتی برای یک لحظه و صِرف یک دیدار کوتاه. موارد متعددی داشته ایم که زندانیان بعد از گذشت دو ماه یا هفتاد روز، اولین ملاقات با خانواده خود را داشته باشند. وقتی در چنین وضعیتی قرار بگیرید، بزرگترین مشکل شما این است که خبر از هیچ جا ندارید؛ نه از پرونده خود، نه از جامعه، نه از خانواده، پدر و مادر و عزیزانتان و حتی کودکان خردسالتان که با بازداشت ناگهانی از آنها جدا شدیده اید. در واقع به دلیل این که از هیچ منبعی خبری به دستتان نمیرسد گویا در سکوت و انزوایی آزاردهنده و بی ارادگی مطلق، در سلول خود رها شده اید.
در حبس انفرادی چیزی برای پر کردن اوقات شما وجود ندارد. در میان کسانی که حبس انفرادی را تجربه کرده اند اصطلاحی تأمل برانگیز وجود دارد که میگوید: ” فکر میکردم زمان متوقف شده” یعنی گویا زمان دیگر سپری نمیشود. زمان مقابل صورت تو میایستد و احساس میکنی هیچ حرکت و هیچ جنب و جوش و علامتی وجود ندارد که تو بر اساس آن احساس کنی هنوز زنده ای. البته کل این مطالبی که عنوان میکنم توضیح نکته ای ظریفتر است که ثابت میکند تمامی این مؤلفه ها مبتنی بر یک روش علمی و کاملاً روانشناسانه است. در نگرش کلی، سیستم میخواهد چیزی را از شما سلب کند و در جزئیات امر بازجو همان را در یک پروسه ی حساب شده از شما میگیرد؛ خروجی کار جز این نیست.
اما چرا من اینجا به این مسئله اشاره کردم؟… اولین بار در دوره دانشجویی ام بود که با مسئله بازداشت مواجه شدم و مشخصاً سلول انفرادی را سال ۱۳۸۰ در سلولهای انفرادی عشرت آباد که در واقع بازداشتگاه نظامی تحت کنترل و نظارت سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران بود، تجربه کردم. در سلول انفرادی وقتی دستهایم را به طرفین باز میکردم به دیوار می خوردند. طول سلول وقتی دراز میکشیدم به اندازه ی قد من بود. چیز دیگری در سلول نبود. نور سلول کاملا مصنوعی بود. در بعضی مواقع برای این که متهم را خیلی تحت فشار قرار دهند پروژکتورهای پر نوری را روشن میکنند که همان نور آدم را به مرز جنون میرساند. نور هرگز قطع نمیشود؛ حتی در طول شب. زیر آن نور، صبح از خواب بیدار میشوی و همینطور هستی تا شب و شب با آن میخوابی تا خودِ صبح. بنابراین، همه ی فاکتورهایی که اینجا اشاره میکنم کاملاً دقیق و مبتنی بر همان شکنجه هاییست که خودم تجربه کرده ام. قبل از آن که در سال ۱۳۸۰ بازداشت شوم در باره سلولهای انفرادی خیلی شنیده بودم؛ این که در حبس انفرادی با چه شکنجه هایی مواجه میشویم که مستقیماً روح و روان انسان را تحت فشار قرار میدهند. آنجا معمولاً از ضرب و شتم و آسیبهای فیزیکی بر جسم آدمی خبری نیست ولی روح آدم زخمهایی برمیدارد که چه بسا هرگز التیام هم پیدا نمیکنند. بر خلاف آسیبهای فیزیکی، یعنی زخمی که روی جسم ات بنشیند، چرک کند، خونریزی کند و حتی عفونی شود، عاقبت سرش بسته میشود و به مرور بهبود پیدا میکند ولی چنین آسیبهای روحی به راحتی درمان نمیشوند و شاید عوارض آنها تا پایان عمر باقی بمانند.
وقتی در سال 1380 با تجربهی سلول انفرادی مواجه شدم تصمیم گرفتم پس از آزادی از زندان حتماً روی این نوع شکنجه کار کنم که البته با کمک و همکاری دوستانِ همدرد این کار را هم انجام دادیم. کانون مدافعان حقوق بشر بارها بیانیه داد. انجمن ملی صلح را که تاسیس کردیم، بارها در این مورد بیانیه داد و اعتراض و افشاگری کرد. اسفند سال 1393 یعنی دو ماه بعد از بازداشت آخرم که در انفرادی گذشت و طولانی هم شد، کارزاری برای نفی سلول انفرادی راه انداختیم که طی چند ماه بعد از آن حدود پنج نفر از اعضاء و در واقع امضا کننده آن کارزار، بازداشت شدیم. از این تعداد، هر کدام تحت عنوان تحمل حبس، بازداشت یا در واقع احتساب اتهام های جدید گرفتار شدیم و بعد از آن که من زندانی شدم متأسفانه فعالیت این کارزار ادامه پیدا نکرد.
سال 1387زمانی که در زندان اوین بودم، دفتر کانون مدافعان حقوق بشر پلمپ شد و همه ی اسناد و مدارک موجود به دست وزارت اطلاعات افتاد و من نسخه ی دیگری از آنها در اختیار نداشتم و نمیدانستم بر سر آن همه مدرک و سند چه آمده است و از این بابت خیلی ناراحت بودم. بنابراین، در زندان شروع کردم به مصاحبه کردن با قربانیان سلولهای انفرادی. در این پروسه توانستم با دوازده نفر از سنین و گرایش های مختلف سیاسی-عقیدتی و فکریِ مختلف مصاحبه کنم؛ از روزنامه نگار و دو تابعیتی گرفته تا دوستانم که پیشتر میشناختم و یا حتی یک مرد خارجی که با ما در بند عمومی زندانی بود. با این افراد مشخصاً و فقط روی موضوع حبس انفرادی مصاحبه کردم که در نهایت منجر به انتشار کتاب شکنجه ی سفید شد. وضعیت سلولهای انفرادی از این منظر برای من مهم بود که یک سوژه ی حقوق بشری هست؛ به همین دلیل گفتم روی این موضوع باید بیشتر کار و تلاش کنم.
وقتی یک نفر تحت شکنجه، آزار و اذیت قرار میگیرد، یعنی تحت شرایطی قرار گرفته که از حقوق اساسیِ انسانی و قانونیِ خود محروم شده است ولی آیا موضوع محدود به همین است؟ البته این مسئله برای من پارامتر خیلی مهمی است چون وقتی کسی وارد سلول انفرادی میشود واقعاً به لحاظ روحی-روانی میتواند به مرحلهی فروپاشی برسد؛ میتواند به مرحلهی افسردگی کامل برسد. این صحبتها بدون کم و کاست، بر اساس مصاحبه هایی است که با افراد مختلفی انجام داده ام.
در شرایط حبس انفرادی ممکن است شخص چنان دچار توهّم شود که حتی اتهام های بی اساسی که بازجوها ماهها به صورت مداوم تکرار میکردند را تماماً بپذیرد و آن تصویر ذهنی کاذب را در نهایت باور کند و بعد هم بیاید به جرم ناکردهای اعتراف کند؛ روانشناسها به این حافظه ی کاذب میگویند. این یعنی همان مرحلهی فروپاشی روحی و روانی که اشاره کردم و هر کسی ممکن است در سلولهای انفرادی دچارش شود. در این شرایط فرد قدرت تجزیه و تحلیلِ اتفاقاتی که رخ داده را از دست میدهد و در تشخیص خود دچار اشتباه و توهّم می شود . این نکات همان چیزی هائی ست که شخصاً میخواهم به آنها بپردازم؛ وقایع هولناکی که در سلولهای انفرادی اتفاق افتاده و میافتد.
من خودم سه نوبت سلول انفرادی را تجربه کرده ام. در یکی از آن موارد که در سال 1389 اتفاق افتاد، به شدت بیمار شدم و چون در حبس انفرادی مداوا نشدم؛ با بیماری هولناکی بیرون آمدم اما از منظر شخصی سراغ موضوع سلول انفرادی نرفتهام. وقتی نگاه کردم و دیدم جامعه چه آسیب و ضرر وحشتناکی را تجربه میکند، اهمیت موضوع را درک کردم.
در سال 1391 که از زندان آزاد شدم در مواجه با بعضی از زندانیان سابق که حبس انفرادی تجربه کرده بودند، وقتی از پروژه ایی در باره زنان و حقوق بشر و صلح صحبت میکردم و میپرسیدم آیا شما حاضر به همکاری در این زمینه هستید؟ یا به این کارزار ملحق میشوید؟ یا اصولاً کار جمعی می کنید؟ غالباً به کرات میشنیدم که میگفتند: «نرگس ما تا به امروز توانسته ایم به سلامت از انفرادی بیرون بیاییم؛ اعتراف نکرده ایم و توبه نامه ای ننوشته ایم، یعنی به خاطر شرایط سخت سلول انفرادی به چیزی که مطمئن بودیم دروغ هست، تن ندادیم و تأئیدش نکردیم. تا امروز توانستیم ولی نمیدانیم دفعه ی بعد اگر وارد چنین فعالیتهایی شویم، در سلول انفرادی چه اتفاقی برای ما میافتد». همه ی آنها آدمهای نازنینی هستند که واقعاً مقاومت کردند، مبارزه کردند و با تمام وجودشان جنگیدند ولی همان یک جمله برای من تکان دهنده بود که میگفتند نمیدانند دفعه ی چه اتفاقی خواهد افتاد.
ببینید، سلول انفرادی دارد کار خودش را میکند؛ یعنی نه تنها فعال سیاسی، بلکه فعالان مدنی و اجتماعی و هر که هست را بیمار میکند. همه را اذیت میکند، شکنجه میکند، آزار میدهد و تا آخر عمر او را با یک سری مسائل سر در گریبان میگذارد؛ ضمن آن که او را از حقوق انسانی خود محروم میکند. فرد در این شرایط تن به چیزهایی چون اعتراف میدهد و بواسطه ی آن احکام سنگین میگیرد. اگر به موارد مشابه در دادرسی های عمومی نگاه کنید دقیقاً متوجه میشوید چطور این موضوع روی فعالان اجتماعی و سیاسی به عنوان اهرم فشار به کار میرود و روی بسیاری از آنها به عنوان یک ترمز و عامل بازدارنده عمل میکند. به نظر من این مسئله از سوی نهادهای امنیتی نظام جمهوری اسلامی ایران طی چهل سال گذشته بسیار آگاهانه و بطور مداوم به کار گرفته شده؛ علیرغم این که الان قانون اجازه ی این را نمیدهد. یعنی قوانینی که طی سالهای اخیر به مجلس و قوه قضائیه برده اند و برایش در دیوان عالی، رأی وحدت رویه گرفته شده، استفاده از سلول انفرادی را مطلقاً ممنوع کرده است.
ولی نهادهای امنیتی با بی توجه ی کامل و با اعترافاتی که تحت شرایط حبس انفرادی میگیرند حتی قوانین مشخص نظام جمهوری اسلامی ایران را نادیده میگذارند و از آن استفاده میکنند؛ چون کارکرد دارد. برای آن که اگر الان نمیتوانند یک فعال مدنی را ببرند شلاق بزنند تا تن کبود و زخم خورده اش را نزد افکار عمومی و جوامع و نهادهای بین المللی نشان دهد ولی روح او را آنچنان شلاق هایی میزنند که برخاستن از زیر آن شکنجه برای آن فرد اگر نگویم غیر ممکن ولی بسیارسخت و دشوار خواهد شد. بنابراین، حتی از این منظر اگر بخواهیم به آن نگاه کنیم ما وظیفه ای جز این نداریم که با نفس وجود حبس و سلول انفرادی مبارزه کنیم. باید نهادهای قضایی را وادار کنیم این شکنجه را در کشور ما متوقف کنند؛ برای این که حتی در آراء وحدت رویه اشاره شده که این امر مصداق بارز شکنجه است.
حبس انفرادی نه تنها غیر انسانی بلکه غیر شرعی هم هست. به یاد دارم آقای منتظری در مورد این موضوع نظر دادند که این شکنجه غیر شرعی هست. جمهوری اسلامی اما علیرغم این که ادعا دارد بر پایه ی قوانین شرع و قواعد جمهوریت بنا شده، یک شکنجه را علیرغم این که گفته شده، غیر قانونی، غیر انسانی و غیر شرعی هم هست، هنوز استفاده میکند و اتفاقاً به شدت هم استفاده میکند. حبس انفرادی نه تنها غیرانسانی بلکه ناعادلانه هم هست؛ چون خروجی این سلولها نه تنها آزار آن فرد، بلکه اعدام است.
بعضی از دوستان مان معتقدند در راه مبارزه، سلول انفرادی هم گریزناپذیر خواهد بود و ناچاریم با آن هم مواجه شویم. توجه داشته باشید که مسئله فقط اذیت و آزار فرد نیست، اعدام اوست. نوید افکاری هنگامی که در سلول انفرادی بود، صحنه ی آن قتل را بازسازی و در واقع نقش ایفا کرد. پس چرا هنوز هم که هنوز هست برادرانش در سلولهای انفرادی هستند؟ چرا نوید پس از آن که به انفرادی منتقل و از برادرش حبیب جدا شد، تمام این وقایع اتفاق افتاد؟ چرا شش تا هفت ماه این آدم در انفرادی و بدون ارتباط با وکیل یا خانواده اش قرار داشت و در این مدت نه همبندی داشت و نه میتوانست صدای انسان دیگری را بشنود. در تمام این دوران او تحت شدیدترین شکنجه های روحی و روانی قرار میگیرد تا آن چیزی را که میخواهند در پرونده اش بگذارند، قرار دهند و در نهایت بتوانند از آن یک اعدام بیرون بیاورند. چرا برای نوید حکم اعدام درآمد؟ چرا همین سناریو برای بچه های کردی که سال 1393 (13 اسفند 1393) در زندان بودند، تکرار شد. آن موقع من و آقای نوری زاد پشت دیوار زندان تا صبح با خانواده های آنها بودیم. آن بچه ها از داخل زندان برای ما نامه نوشتند و آن نامه به دست مقامات جمهوری اسلامی ایران رسید. آنها صدای ضبط شده شان را هم بیرون دادند که در آن گفته بودند بیش از دو سال در سلول های انفرادی سنندج، همدان و تهران بوده اند و آنقدر آن شرایط برایشان سخت و خردکننده و غیر قابل تحمّل بود که اعلام کرده بودند:«هر چه میخواهید از ما بگیرید؛ فقط ما را از این سلول بیرون بیاورید. ما را از این تنهایی کشنده در بیاورید». جمشید و جهانگیر دو برادر 20 و 21 ساله بودند که در حبس انفرادی قرار داشتند. یکی از آنها پس از ماهها تحمّل بازجویی شدید از فشار روانی و شدت تنهاییِ داخل سلول انفرادی، کارش به جایی رسید که خودش را کوبید به دیوار و پایش شکست. ببینید چه فشاری باید روی آدم باشد که دست به چنین کاری بزند. آنها در نهایت حاضر شدند پای هر برگه ای که مقابلشان قرار میدهند، امضاء کنند ولی از سلول انفرادی خلاص شوند. شاهد این حرف همبندیهای این بچه ها در زندان رجایی شهر هستند که کاغذی جلوی آنها گذاشته میشود و خودکاری به دستشان میدهند و در حالی که چشم بند به چشم دارند، پای برگه ها را امضاء میکنند.
آنها یک خواسته بیشتر نداشتند؛ این که از شرایط وحشتناکِ سلول انفرادی و آن تنهایی عظیم و غیرقابل تحمل نجات پیدا کنند. بنابراین، اینجا ما با یک فاجعه انسانی و جنایتی که دارد اتفاق می افتد رو به رو هستیم. انسانها را در شرایطی نگه میدارند که اگر شلاق میخوردند، کابل میخوردند، اتو پشت آنها میگذاشتند، با وجودی که آن شرایط هم واقعاً خردکننده است اما باز هم وادار به اعترافی که از آن برون دادی به جز اعدام نمیتوان انتظار داشت، نمیشدند.
اینجا ما کدام زخم را میتوانیم نشان بدهیم؟ ما در مجامع بین المللی کدام زخم، کدام عفونت و کدام خونریزی را میتوانیم نشان بدهیم؟ چه چیزی را باید نشان بدهیم؟ بگوییم ما شکنجه شده ایم؟ شکنجه ای روانی که روی انسان دارد اعمال میشود؟ ما نیازمند این هستیم که این موضوع را به کارزاری تبدیل کنیم تا تمام دنیا بداند وقتی یک نفر میآید و میگوید جاسوس است، علیرغم این که هیچ ادله و سندی در دادگاه ارایه نمیشود، حتی یک ورق کاغذ و برگهای روی میز قاضی نمیگذارند که دلالت بر این کند که او جاسوس است، چطور بعد از هفت ماه اقرار به جاسوسی میکند؟ این اقرار دقیقاً سند قانونی مستقلی به حساب میآید و قاضی بر اساس آن حکم اعدام میدهد. مثلاً در مورد ماجرای روح الله زم باید پرسید چرا از روزی که وارد ایران شد اجازه نیافت وارد هیچ بند عمومی شود؟ چرا تمام مدت در سلول انفرادی حبس اش کردند؟ چه کار داشتند میکردند که روح الله زم را هیچ کس نباید میدید؟ زم حتی ملاقات عادی با خانوادهاش نداشت و همه چیز تحت کنترل شدید بازجوها بود؛ چرا؟ به چه دلیل؟ حتی بعد از این که حکم را به او میدهند؛ یعنی حتی وقتی روند دادگاهش هم تمام شده است او اجازه پیدا نمیکند از سلول انفرادی بیرون بیاید؟ پاسخ روشن است؛ میخواهم بگویم دقیقاً برای این که سلول انفرادی کارکرد دارد. ابزار دست بازجو هست وقتی میخواهند به کسی حکم اعدام بدهند. وقتی سند و مدرکی وجود ندارد و فقط باید زندانی اقرار کند، سلول انفرادی اعمال میکنند که کارکرد دارد. بارها و بارها نهادهای حقوق بشری گفته اند چرا فلان فرد همچنان در سلول انفرادی هست و چرا جمهوری اسلامی ایران او را از سلول انفرادی در نمی آورد؟ من نمیدانم برادران نوید افکاری چرا باید همچنان در سلول انفرادی باشند؟ آنها که در مراحل بازجویی مقدماتی نیستند و حکمشان را گرفته اند؛ پس چرا باید همچنان در سلول انفرادی باشند؟ این نقض آشکار قانون است ولی نهادهای امنیتی مشخصاً از سلول انفرادی علیه تمام فعالان مدنی، اجتماعی و سیاسی استفاده میکنند. فرض کنید یک فعال مدنی که میتواند روزنامه نگاری باشد یا کسی که در نهادهای مدنی زنان کار و فعالیت میکند، همه چیز او روشن است. ما هرچه داریم روی سایتهای مان موجوداست. هم اکنون که من این حرفها را میزنم میتوانند بروند بررسی کنند. چرا بازداشتم میکنند و به سلول انفرادی میبرند؟ آیا میخواهند چیزی پیدا کنند؟ نه؛ چون من چیزی برای مخفی کردن نداشته ام و هر چه هست روی سایتها و نوشته ها و روزنامه ها موجود است. در یک نهاد مدنی همه چیز علنی است؛ پس سلول انفرادی برای کشف چیست؟ سلول انفرادی هیچ کارکردی برای شناختن ابعاد یک پرونده یا مراحل تحقیقات و آشکار شدن یک سری از حقایق ندارد. سلول انفرادی کارکرد دیگری دارد. هیچ دلیلی وجود ندارد فردی که فقط کار روزنامه نگاری کرده ماههای مدید در سلول انفرادی نگه داشته شود. یک فعال سیاسی یا یک فعال مدنی را چرا باید در سلول انفرادی نگهدارند؟ او که مواضع روشنی دارد و خودش آن را اعلام میکند. من هر موضعی که در انفرادی داشتم برابر با همان ها بود که بیرون از زندان داشتم. در سلولهای انفرادیِ من چیزی کشف نشد که در تحقیقات مقدماتی کشف نشده باشد؛ در مورد بقیه ی کنشگران مدنی همینطور. ما که تروریست نیستیم و عملیات مخفی که نداشته ایم، گرچه در همان موارد هم قانون این اجازه را نمیدهد.
بنابراین، من شخصاً به دو دلیل اساسی به دنبال مبارزه با شکنجه ی سفید یا حذف حبس انفرادی هستم؛ اول این که این امر برای من یک مقوله ی صرفاً حقوق بشریست و بعد هم برای فعالان مدنی و مبارزان عرصه ی دموکراسی خواهی که در ایران به سختی در تقلّا و تلاش هستند، حبس انفرادی به منزله ی یک عامل تهدیدکننده و مخرّب است.
با این دو رویکرد به سوی نگارش کتاب شکنجه ی سفید رفتم و تا محو کامل موضوعیت سلولهای انفرادی هم به کار خود ادامه خواهم داد و از تمام نهادهای بین المللی و حقوق بشری انتظار دارم در این راه یاری ام کنند؛ همچنین از دوستانی که به ویژه در خارج از ایران ساکن هستند و امکانات بیشتری برای همراهی در این امر دارند. من مجدانه از تمام قربانیان سلولهای انفرادی میخواهم به این کارزار ورود کنند. به عنوان یکی از قربانیان سلولهای انفرادی که بیمار شدم، وظیفه دارم نهایت تلاش خود را در این راه به کار ببرم. این امر مسئولیت و رسالت من است به عنوان یک انسان و بخشی از مبارزه ی من است در راه آزادی. این موضوع بخشی از حقوق بشر است که هر آنچه آنجا بر سر من آمد چنان با مسئولیت پذیری در مقابلش بایستم تا بر سر کسی که پس از من وارد این مبارزه میشود، نیاید. بدون شک همه ی ما چنین مسئولیتی داریم.
بنابراین، همه ی کسانی که تجربه سلولهای انفرادی را داشتهاند و زخمهای این شکنجه بر روح و روان و جسم شان نشسته، رسالت دارند در این راه گام بردارند زیرا چنین مسئولیتی نهایتاً یک کار انسانی است و ما برای نجات بخش بزرگی از بشریت است که وارد این عرصه ها شده ایم. در سرتاسر دنیا، شکنجه به هر شکلی که باشد، باید متوقف شود. اگر کابل زدن را آدمها توانستند متوقف کنند، اگر با اتو سوزاندنها را توانستند متوقف کنند، حذف سلولهای انفرادی به مراتب واجبتر است و باید متوقف شود و برای توقف آن ما نیازمند همفکری و همیاری همه هستیم.
ممنونم از همه ی شما عزیزان. این بحث گرچه به درازا کشید اما لازم بود مفصلاً در مورد آن صحبت کنم. اکنون در خدمت شما هستم برای پرسشها.
رضوان مقدم: خانم محمدی من هم خیلی متشکرم. به نکته ی بسیار خوبی اشاره کردید آنجا که گفتید زمان در سلول انفرادی متوقف میشود. من خودم این تجربه را داشته ام. وقتی در زندان بودم دختر چهار ماهه ی شیرخواره ام با من در سلول انفرادی بود. وقتی تب کرد و به حال مرگ افتاد، اعتصاب
کردم تا بتوانم بچه ام را بدهم بیرون؛ برای این که جلوی چشمم داشت از بین میرفت. آنجا در طول شبانه روز و بیست و چهار ساعته یک لامپ سیصد وات روشن بود که در آن تابستان گرم مثل یک بخاری عمل میکرد و با چنین وضعیتی ماهها درگیر بودم. هنوزهم واقعاً نمیدانم دختر من چند ماه با من بوده و هر چه به مغزم فشار میآورم متأسفانه نمیتوانم به خاطر بیاورم که یک ماه، دو ماه یا چند ماه پیش من بود.
اما سوالی که من از شما داشتم راجع به کتاب شکنجه ی سفید است. گفتید برای نگارش کتاب آنجا با دوازده زن زندانی مصاحبه کردید. این دوازده زنی که اشاره کردید آیا خودشان داوطلب گفتگو شدند یا شما انتخاب شان کردید؟ دیگر این که معیار شما برای انتخاب آنها چه بود و بعد خروجی و نتیجه ی آن چه شد؟ چون ممکن است خیلی از دوستان هنوز کتاب به دستشان نرسیده و آن را نخوانده باشند. اگر در این مورد توضیح دهید، ممنون میشوم.
نرگس محمدی: محیط بند عمومی زندان زنان در واقع خیلی محدود است و در شلوغ ترین حالت بند، سی و چهار نفر بیشتر نبودیم. البته من مدت پنج سال و نیم در اوین بودم و بعد به زندان زنجان منتقل شدم. آنجا اسامی افرادی که می آمدند و میرفتند را مینوشتم تا آمار دقیقی دستم باشد. در این مدت بیش از دویست و بیست نفر را دیدم ولی هیچ معیار خاصی برای انتخاب نداشتم. اولین سئوالم از آنها این بود که بدانم آیا تا به حال انفرادی رفته اند یا خیر. بعضیها انفرادی را ندیده بودند؛ فقط در دادگاه حکم گرفته و آمده بودند زندان. دیگر این که نگران بودم اگر این مطالب منتشر شود برای آنهایی که همچنان داخل زندان بودند دردسر نشود. یک موقع هست که من مثلاً با کسی مصاحبه میکنم و مطمئنم این مصاحبه برایش خطر امنیتی نخواهد داشت اما وقتی من در زندانم و مصاحبه شونده هم آنجاست، باید احتیاط بیشتری کرد. بنابراین، سئوال بعدی من از آنها این بود که برایشان مشکلی وجود ندارد اگر مصاحبه ها منتشر شود؛ که میگفتند ما عین واقعیت را میگوییم، انگار خاطرات مان را با هم بند خود به اشتراک میگذاریم و مسئله برایشان امنیتی نیست. البته بعضی از دوستان هم حاضر به این گفتگوها نشدند.
در این کار هیچ معیار دیگری جز این که افراد حبس انفرادی را تجربه کرده باشند، وجود نداشت و ملاکم باورها و عقایدشان یا سن و سالشان نبود. فقط میخواستم تجربه ی عینی خود را برایم تعریف کنند. وقتی که تعداد مصاحبه ها به دوازده نفر رسید، هم بیرون فرستادن آن برایم دشوار بود و هم خطرات امنیتی زیادی وجود داشت و ممکن بود کل این کار به مخاطره بیفتد؛ چون اگر مصاحبه ها را از من میگرفتند، مجازات من چندان اهمیتی نداشت اما برای همه مشکل آفرین میشد. به همین دلیل کار برایم خیلی سخت شد و این فرآیند که میتوانست ظرف چند ماه به پایان برسد، چند سال طول کشید. بنابراین، به کمک همان دوستان عزیزی که واقعاً زنان مبارزی هستند و بعضی ها هنوز هم در زندانند، مطالب را تنظیم کردیم و بیرون فرستادیم. جا دارد همین جا از مقاومت و ایستادگی مثال زدنی آنها یاد کنم. همه ی آن عزیزان برای من واقعاً شایسته ی احترام اند. من هنوز در زندان زنجان بودم که کتاب منتشر شد. گرچه خروجی آن مصاحبه ها یک کتاب شد ولی فکر میکنم روی آن کارهای بیشتری میشود انجام داد و اگر دوستانم – چه آنها که در داخل کشور هستند و چه آنهایی که بیرون از ایران زندگی میکنند- کمک کنند، میتوانیم آن را عملی کنیم.
رضوان مقدم: ممنون خانم محمدی یکی از دوستان پرسیده اند وقتی میگوییم انفرادی غیرقانونی است، چطور باید با افرادی که مجریان این شکنجه ها هستند، برخورد کرد و جلوی آنها را گرفت؟
نرگس محمدی: مشکلی که ما با نظام جمهوری اسلامی ایران داریم این است که اساساً به قوانینی که مصوب مجالس خودشان هست نیز پایبند نیستند. مشخصاً اعلام میکنم سلول انفرادی امریست که هیچ پشتوانه ی قانونی ندارد. به یاد دارم در دوره ریاست آقای هاشمی شاهرودی بر قوه قضاییه، وقتی در روزنامه ها مطالبی پیرامون آن چاپ شد، ایشان اعلام کردند که چیزی به نام سلول انفرادی نداریم و همه را برچیده ایم اما وقتی در سال 1398 زندانی شدم و در انفرادی بودم فهمیدم منظورش از «برچیدیم» در واقع این بود که بعضی از سلولهای انفرادی فقط ابعادشان تغییر کرده بود. مثلاً در بند 209 سرِ بند و ته بند دو سلول انفرادی بود که اتفاقاً بعضی از متهمان را در آن نگه میداشتند. آنجا قبلاً سلولهای کوچکتری کنار هم قرار داشتند که تنها دیوار حائل آنها را برداشته بودند. در واقع دو سلول را کرده بودند یک سلول ولی اصل قضیه همانی بود که قبلاً هم وجود داشت و تنها ابعادش ضرب در دو شده بود. مطلقاً چیزی متحوّل نشده بود زیرا مهمتر از همه سیستمی بود که آنجا اعمال میشد و کماکان و بدون تغییر و دست نخورده باقی مانده بود. پس وقتی اعلام کردند «ما برچیدیم»، برچیدنی در کار نبود. زمانی که دیوان عالی رأی میدهد و اعلام وحدت رویه میکند، به منزله ی قانونی لازم الاجراست. این رأی در دو صفحه موجود است. اگر در اینترنت جستجو کنید در کسری از ثانیه مشاهده اش خواهید کرد. دیوان عالی اعلام کرده است که وجود سلولهای انفرادی غیر قانونی است ولی همچنان وجود دارد و حبس انفرادی هم هنوز اعمال میشود. روح الله زم که چندی پیش اعدام شد در همان سلولهای انفرادی بازداشتگاه 2 الف سپاه پاسداران نظام جمهوری اسلامی زندانی بود. همین الان متهمانی هستند که در همان سلولهای انفرادی نگهداری میشوند؛ چه در 209، 240،241 و چه در 2 الف. البته این بخشی از ماجراست که ما درباره ی آن شناخت داریم و میتوانیم صحبت کنیم؛ چون میشنویم یک نفر که آزاد شده و یا از زندانی به زندان دیگر منتقل شده میآید و میگوید از 2 الف آمده است. همه میدانیم 2 الف در داخل اوین است اما بازداشتگاه ها و انفرادی های متعددی هم داریم که داخل اوین نیستند و مثلاً در نقاطی از شهر تهران پراکندهاند. به عنوان شاهد مثال من در بند عمومی زندان اوین که بودم ورودی این بازداشتگاه ها را به چشم خود دیده ام و از این دست بازداشتگاهها هم سپاه پاسداران در اختیار دارد و هم اطلاعات. وقتی که بحث قانونی میکنیم بسیار مضحک است که با موارد متعددی از سلولهای غیرقانونی و در مراکز غیرقانونی مواجه میشویم که حکماً زیر نظر سازمان زندانها هم نیستند.
بنابراین کاملاً درست است که ما در نظام جمهوری اسلامی با نهادهایی مواجه هستیم که تابع هیچ قانون و مقرراتی نیستند. در مورد آنچه که در سلولهای انفرادی بر سر متهمان میآید نمیتوانیم بگوییم آقای x بود که مرتکب آن شد یا آقای y. ما همواره با چشم بند بوده ایم که قاعدتاً پشت سرمان هم بازجویی ایستاده بوده است ولی کسی را نمیبینیم که با اطمینان بتوانیم بگوئیم پشت سرمان ده نفر ایستاده اند یا یک نفر. ما اصلاً محیط را نمیدیدیم و نمیتوانستیم از آن تصوّری داشته باشیم. بنابراین، تمامی این موارد غیرقانونی بوده است.
رضوان مقدم: سوالات زیادی رسیده که سعی میکنم چند سوال را در یک سوال ادغام و بعد مطرح کنم. خواسته شده تجربه ی شما را در زندان زنجان با زنان زندانی غیر سیاسی بدانند و بعد هم در مورد آن دوازده نفری که برای کتاب شکنجه ی سفید مصاحبه کرده بودید؛ میخواستند بدانند اساساً اتهامات شان چه بوده است؟
نرگس محمدی: مصاحبه ها در بند عمومی زندان اوین انجام شد. خانم مهوش شهریاری با اتهام بهایی بودن در زندان بود. نازیلا نوری و شکوفه یداللهی از دوستان دراویش بودند. نازنین زاغری دو تابعیتی بود. آتنا دائمی از فعالان مدنی و حقوق بشر است. فاطمه محمدی دختر جوانی بود که بعدها باز هم بازداشت شد؛ جرمش گرویدن به مسیحیت بود. صدیقه مرادی و زهرا ذهتابچی از هواداران سازمان مجاهدین خلق بودند. از روزنامه نگارانی که میشناختم هنگامه شهیدی، ریحانه طباطبایی و مرضیه امیری هم بودند. همهی این افراد نگرشهای متفاوتی داشتند و سلول انفرادی را هم از دیدگاه خود تجزیه و تحلیل میکردند. بنابراین، اتهاماتشان متفاوت بود و شامل اتهام سیاسی، عقیدتی تا فعالیت مدنی و حقوق بشری میشد. اتفاقاً برایم خیلی جالب بود که هر کدام به شیوهی خود و بسیار شیرین و جذاب هم مصاحبه میکردند؛ علیرغم این که در یک محیط و در شرایطی برابر قرار داشتند.
در رابطه با زندان زنجان فکر میکنم مرا به آنجا منتقل کردند تا فشار مضاعفی را متوجه من کنند؛ چون ما به خاطر کشتار آبان ماه و فقری که در جامعه حاکم شده بود و همینطور ناکارآمدی و عدم مدیریت عقلانی در جمهوری اسلامی، تحصن کرده بودیم. ما پنج روز تحصن کردیم و در طی آن چند روز فشار زیادی آوردند تا مقاومت ما را بشکنند و در نهایت، شبانه مرا با ضرب و شتم و توهین و تعرض به زندان زنجان فرستادند.
اینجا مایلم موضوعی را خیلی صادقانه با شما در میان بگذارم. من در سال 91 در زندان زنجان محبوس بودم و سال 98 هم درست به همانجا فرستاده شدم. قاعدتاً خیلی چیزها فرق کرده بود. این بار احساس میکردم نسبت به سال 91 با اتهاماتی جدید و سازمان یافته تر و در عین حال شرایط بدتری مواجه هستم؛ به لحاظ درد اجتماعی این را میگویم ولی این دفعه مرا میشناختند. اتفاقات متعدّدی در لایه های زیرین و عمق جامعه ی ایران افتاده بود و بسیار مهم است که آنها را لحاظ کنیم تا بدانیم در آینده باید چه کار کنیم. در این خصوص در فرصتی مناسب حتماً با دوستانم از جمله رضوان صحبت می کنم. آنجا در سال 91 خانمی را دیدم که لباسهایش را در آورده بود؛ این چیزها در بند زندانیان جرائم عادی معمول هست ولی آن صحنه مرا تا چند روز بیمار کرد اما این بار من واقعاً با این زنها زندگی کردم. در این مورد روزی به مادرم گفتم یا من پوست کلفت شده ام یا در تجربه هایی که مدام با این زنان در جامعه پیدا کرده ام، تحمّلم بیشتر شده. این دفعه عشق و محبتی که با این زنها به اشتراک گذاشتیم، بی نظیر و برایم دوست داشتنی بود؛ گرچه آنجا به دفعات تهدید بدی شدم، تهدید جنسی و حتی توسط خانمی که بعدها اعدام شد و قبلاً مرتکب قتل و سرقت شده بود و وضعیت هولناکی داشت، تهدید به قتل شدم. باور کنید اما تجربهی من در سال 98 خیلی متفاوت تر از سال 91 بود. در سال 91 شاید خیلی جوانتر بودم و انرژی بیشتری داشتم ولی گویا در طول سالها مبارزه، ما هم پخته ترشده بودیم. شاید از این رو میگوئیم با گذشت زمان به آن آرمانهایی که با تجربه به دست میآیند، وفادارتر میشویم. بنابراین، از این حیث من پشیمان و ناراحت نیستم که زندان زنجان رفتم. بخشی از خاطرات خوب دوران مبارزهی من در کنار زنان عادی زندان زنجان اتفاق افتاد. شبها وقت خواب، کنارم یک زن روسپی میخوابید یا زنی که محکوم به سنگسار شده بود و یا یک معتاد. زنانی که به جرم قتل زندانی شده بودند، اتاقشان جدا بود. من رابطهی بسیار خوبی با زنانی که معتاد بودند داشتم؛ کسانی که فقط به جرم اعتیاد در زندان بودند. تجربه ی بسیار خوبی بود و در آن دوران با آنها واقعاً زندگی کردم.
رضوان مقدم: پرسشهای زیادی رسیده که به ترتیب مطرح میکنم. دوستی گفته هر پدیدهایی برای خود تاریخ و گذشته ای دارد. چرا اشاره ای به تاریخچه ی شکنجه در زندانهای دهه ی شصت و در رابطه با سلولهای انفرادی آن دوره نکرده اید؟ و سئوال دیگری هم کردهاند که با این ادغام میکنم؛ پرسیده اند در دهه ی شصت داشتن خودکار و کاغذ کاملاً ممنوع بود؛ یعنی حتی یک نوک مداد هم دست کسی نمیگذاشتند بماند. چطور و به چه شکلی شما توانستید مصاحبه ها را ثبت، مستند و مکتوب کنید و به چه طریقی توانستید آنها را بیرون بدهید؟
نرگس محمدی: واقعاً این سوال را خیلی کلیدی میدانم. ما اگر خواسته باشیم به هر موضوعی اعم از زندان، سلول انفرادی، شکنجه و زنان زندانی بپردازیم، نمیتوانیم چشمان مان را بر روی وقایع دهه ی شصت ببندیم. هرگز چنین چیزی ممکن نیست. در ابتدای گفته های خود اشاره کردم وقتی از رنج خودم در طول دهه های 70 تا 90 صحبت میکنم، نمیتوانم عمق جراحتهایی را که در دهه ی شصت بر پیکر جامعه ی ما وارد شد، نادیده بگیرم. تک تک افرادی که در آن سالها متحمّل حبس و شکنجه و انفرادی شدند بر گردن ما دِین بزرگی دارند که هنوز نتوانسته ایم ادایش کنیم. من در مقابل تمام عزیزانی که در طول دههی 60 مبارزه و ایستادگی کردند و متحمّل شکنجه و مرارتهای فراوانی شدند، سر تعظیم فرود میآورم. آنها الگوهای امثال من بودند که در آن دوران سن و سالی نداشتیم و از مبارزات دموکراسی خواهی چیزی نمیدانستیم و تجربهای نداشتیم. من به سهم خود به آنها ادای احترام میکنم که راه را برای ما هموار کردند؛ عزیزانی که بسیاری از آنها دیگر در میان ما نیستند. ما همه وامدار آنها هستیم؛ چه کسانی که دیگر نیستند و چه آنهایی که همچون رضوان و سایر دوستان، همچنان همراه و همپای جنبش آزادیخواهی و فعایتهای مدنی و حقوق بشری اند.
وقتی در زندان انفرادی روی موضوع کتاب فکر میکردم یکی از مسائلم همین بود که اولین سئوالم باید این باشد که آیا شما در دهه ی شصت زندان بوده اید و میتوانید تجربه ی دهه ی شصت را با بعد از آن مقایسه کنید؟ خوشبختانه آن موقع خانم صدیقه مرادی، از هواداران سازمان مجاهدین خلق، در بند بودند که اشاره کردم و گفتگوهایم با ایشان در کتاب هم هست. خیلی مشتاق بودم که نگاه تحلیلی بهتری روی این قضیه داشته باشم؛ چون شکنجه های آن دوران در مقایسه با آنچه امروز اعمال میشود، بسیار خردکننده و هولناک بود. بنابراین، این موضوع از همان ابتدا مدّ نظرم بود ولی در زندان با محدودیت بسیاری مواجه بودم و افراد کمی بودند که تجربه ی وقایع دهه ی شصت را داشته باشند. البته بودند دوستانی که حداقل یکی از بستگان شان در دهه ی شصت زندانی شده باشد و غنیمتی بود که توانستم با آنها گفتگو کنم.
رضوان مقدم: بسیار خب… ابتداء یکی دو سئوالی را که به گمانم جوابهای کوتاهتری خواهند داشت، مطرح میکنم تا به موارد دیگر برسیم. سئوال شده علت جا به جا کردن زندانیان زن بخصوص در این اواخر چه بوده که آنها را ناگهان به زندان قرچک ورامین یا شهرستانها منتقل میکنند؟ دوست دیگری هم در مورد زینب جلالیان پرسیدهاند با توجه به این که زینب جلالیان یکی از قدیمیترین زندانیان سیاسی جمهوری اسلامی است آیا امکان نداشت با ایشان هم مصاحبه میکردید؟
نرگس محمدی: خوشبختانه اگر اشتباه نکنم در اردیبهشت سال 1389با زینب جلالیان برای سه روز هم بند بودم و حرفهای او را خودم از نزدیک شنیدم. سعی کردم در خاطرات خودم از سلول انفرادی اسم زینب جلالیان را حتماً بیاورم. زینب اتفاقاً از جمله افرادی هست که شرایط بسیار سختی را در سلولهای انفرادی شهرستان تحمل کرده. شاید ما از آن دسته افراد خوش شانسی بوده ایم که سلول انفرادی را در تهران و در اوین و بند 209 تجربه کرده ایم ولی عزیزانی همچون جلالیان هم داشته ایم که در سلولهای انفرادی شهرستانها و در شرایطی به شدت ضد انسانی، زندانی بوده اند.
زینب جلالیان از آن دسته افرادی بوده که در کردستان، سلول انفرادی یا شکنجه ی سفید را با تمام وجود خود تجربه کرده است. استقامتی که من در وجود این زن دیدم، بی نظیر بود. در رابطه با اعتقادات و افکار و عقایدش چندان فرصت نشد که با او صحبت کنم و گفتگوهای مان بیشتر در مورد سلولهای انفرادی بود. زینب در خصوص تجربه اش از انفرادی میگفت خیلی وقتها نمیدانسته که شب است یا روز؛ یعنی همین پنجره های کوچکی هم که معمولاً روی سقف سلولهای انفرادی قرار دارد و پشتش را ورقه های فلزی پوشانده و از سوراخهای ریزی که روی آنها هست، گاه میتوان شب و روز و آفتاب و مهتاب را تشخیص داد هم وجود نداشت. میگفت درست شبیه یک قوطی کبریت بودهاند و هیچ وقت متوجه نور آفتاب نمیشده. زینب برایم تعریف کرد که زمانی در سلول به گمان این که ساعت یک بعد از نیمه شب است، آماده ی خواب شده بود و میخواست مسواک بزند که نگهبان صدایش میکند. او به نگهبان میگوید آخر این چه وقت بازجویی است و دالان منتهی به سلولش را طی میکند و از دری آهنی میگذرد و بیرون میرود و بعد میبیند آفتاب درست وسط آسمان است.
میدانید این موضوع چقدر هولناک است که هیچ از گذر زمان ندانید؛ مطلقاً هیچ از گذشت زمان نفهمید؟ در چنین شرایطی نمیدانید صبح است یا ظهر. نمیدانید شب است یا روز و حتی نمیدانید چه روز هفته است و در چه تاریخی هستید. بعدها من از تجربه ی زندان زینب جلالیان موارد دیگری هم شنیدم که نمیدانم اجازه ی بازگو کردنشان را دارم یا خیر؛ تجربه هایی تلخ و ویرانگر برای یک زن.
مایلم اینجا تأکید کنم که سلول انفرادی با آن سیستمی که طراحی شده، برای یک زن در واقع بازتولید همان سلطه ایی است که نظام جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک حکومت استبدادیِ مردسالار به مدت چهل و دو سال برای زنان ما رقم زده. این نکته را شما داخل سلولهای انفرادی به سختی تجربه اش میکنید؛ بسیار خردکننده است. نمیخواهم بگویم برای یک مرد چنین چیزی آسان و برای زنان سخت است. اصلاً بحث بر سر این حرف نیست ولی اطمینان دارم شما متوجه اید منظور من از این صحبت چه هست و زینب به تمامی این شرایط را در سخت ترین وضعیت گذرانده بود. در کردستان در یک بند عمومی زندانی بود و ناگهان بعد از وقایع سال 88 منتقل شده بود به بند 209 زندان اوین برای گرفتن اعتراف؛ برای آن که بتوانند زینب را اعدام کنند.
شش ماه قبل از آن که زندانی شدم زینب آنجا بود. میگفت از او یک چیز بیشتر نمیخواهند. حتی پدر و مادرش را آورده بودند که متقاعدش کنند و به او گفته بودند اگر همین یک جمله را بگویی تو را آزاد میکنیم؛ این که بگوید عملیات مسلحانه کرده است. زینب چنین کاری نکرده بود و قبول هم نمیکرد. مطمئن باشید اگر این جمله، فقط همین یک جمله را میگفت بدون هیچ سند و مدرک دیگری، او را اعدام میکردند. بنابراین، من مقاومت مثالزدنی او را تحسین میکنم. او الان در زندان است و من میدانم که به خاطر ضربه هایی که در جریان شکنجه های جسمی تحمّل کرده، دچار ضعف بینایی شده است و اخیراً هم شنیده ام که چه بسا یکی از چشمهایش را به زودی از دست بدهد.
رضوان مقدم: از میان سوالات دیگری که مطرح شده یکی این هست که در زندانهای عادی آیا شما با زنانی که به جرم قتل شوهران خود زندانی بودند هم مواجه شده اید؟ و خواسته اند از تجربه ی مواجهه ی شما بدانند و یک سوال دیگر هم این که خواسته اند نظر شما را در مورد زندانیانی که قربانی سیستم شده اند، بدانند.
نرگس محمدی: ببینید؛ تجربه ی من در زندان زنجان، هم در سال 91 و هم سال 98، خیلی متفاوت است با چیزی که در میان زنانی که با اتهامات سیاسی در اوین بودند. اولین تجربهی من از زندانیان عادی شوکآور بود ولی بعد فهمیدم چه شانسی آورده ام که بین این زنها دارم تحمّل حبس میکنم؛ برای این که بخشی از جامعه را اتفاقاً در بند زندانیان عادی میشود بهتر شناخت و در پاسخ آن سئوال باید بگویم بله من معتقدم تمامی این زنان قربانیان نظام جمهوری اسلامی ایران بوده اند. نمیخواهم حرفم را در حدّ یک شعار نگاه کنید. از صمیم قلب به حرفی که میزنم اعتقاد دارم. در زندان زنی را دیدم که مرتکب قتل شده بود. وقتی با او حرف زدم و زندگی اش را بررسی کردم فهمیدم اگر تنگنای قانونی وجود نداشت و قوانین جاری مانع اش نشده بودند، هرگز مرتکب قتل نمیشد. چرا یک زن باید برای دوست داشتن مرد مورد علاقهاش در پروژه ی خونباری مشارکت کند؟ این واقعاً جنایتی است که تنگناهای قانونی بسترساز آن بوده اند. این موضوع در حقیقت به خاکستر نشاندن یک جامعه است.
یا مثلاً در مورد روسپیگری مسلماً نمیتوان ادعا کرد هیچ جای دیگری در دنیا وجود ندارد، پس به همین دلیل در ایران هم هست ولی واقعاً شدت فقر در مورد خیلی از این زنها راهی دیگری جز روسپیگری برایشان باقی نگذاشته. آنجا با خانمی صحبت میکردم و حرفهایش چقدر برایم موجب تأثر و تأسف بود که میگفت نرگس من دیگر از این عمل هیچ لذّتی متوجه نمیشوم بلکه برایم خیلی رنج آور است ولی شرایط من اینهاست و راه دیگری جز این نداشتم. آنجا زنی بود که محکوم به سنگسار شده بود؛ او را من کاملاً قربانی این سیستم میدانم. نمیخواهم ادعا کنم آنها هیچ جرم و خطایی مرتکب نشده بودند. نه، اشتباه نکنید. حرف من این است که باید دید آن جرم و خطا را در چه بستری مرتکب شده اند. باید دید آنها چه شرایطی داشته اند و در چه فضایی زیسته اند و در چه اتمسفری حتی نفس کشیده اند. در مورد همهی آنها باید کل زندگی و روابطشان را با والدین، همسران و فرزندانشان در نظر داشت تا بتوان تشخیص داد تحت تأثیر کدام عوامل به این ورطه از جرم و خلاف سقوط کرده اند. وقتی این قضایا به درستی بررسی شوند متوجه میشوید هر عمل مجرمانه ای تابع عوامل متعدد دیگری هم هست. هنگامی که با آن خانمها صحبت میکردم در نگاه اول جرمشان مشهود بود؛ در این شکی نیست اما وقتی دقیقتر ریشه یابی می کردم دیگر نمیتوانستم تنها جرم شان را ببینم و پیش آمده است که به بعضی از آنها گفته ام اگر در شرایط آنها قرار میگرفتم چه بسا عمل مجرمانه تری مرتکب میشدم. هیچ تضمینی وجود ندارد در چنین وضعیتی هر یک از ما عملکرد بهتری داشته باشیم. به همین دلیل آنجا به این نتیجه رسیدم اگر بخواهم یک فعال حقوق بشری باشم و به درد جامعه ام بخورم و در وحدت و پیوستگی با زنان جامعه خود قرار داشته باشم، باید تمامی این جوانب را در نظر بگیرم. به هر حال، تحمّل حبس در میان این زنها برای من تجربه ی بسیار خوبی بوده است.
رضوان مقدم: ممنون خانم محمدی. یک سوال بدون پاسخ ماند که در باره ی علّت جا به جایی زندانیان پرسیده بودند. اگر ممکن است این موضوع را پاسخ کوتاهی بدهید تا بعد برسیم به پرسش دو نفر از دوستانمان یعنی آینده و خانم شهلا انتصاری که متأسفانه امکان نوشتن سوالاتشان را نداشتند و میخواستند شفاهاً پرسش خود را مطرح کنند.
نرگس محمدی: در مورد جا به جایی زندانیان سیاسی تا جایی که یادم هست در سال 89 یک سری از بچه ها از جمله صدیقه مرادی، خانم بنازاده، مریم اکبری منفرد و شبنم مدد زاده از زندان اوین به زندانهای عادی منتقل میشوند. پس از آن اعتراض هایی که صورت میگیرد جمهوری اسلامی ایران تصمیم میگیرد برای متمرکز کردن زندانیان سیاسی زن حداقل یک بند را در تهران به آنها اختصاص دهد و بدین ترتیب بند زنان زندانی اوین را درست میکنند و زندانیانی را که در داخل بند متادون زندان اوین بودند و بقیه را که به نقاط دیگری فرستاده بودند، به اوین بازمیگردانند.
در طول مدتی که من آنجا بودم به ندرت اتفاق میافتاد ولی پیش میآمد و در مورد بعضی ها دلایلش را میدانستیم که مثلاً به لحاظ مسائل امنیتی جا به جایی صورت گرفته است. مثلا کسی که اتهامش جاسوسی بود و واقعا جاسوس هم بود، جا به جا شد. در بین زندانیان سیاسی اما مسائلی گفته میشد که بازتاب هم داشت و میخواستند بر بعضی از افراد فشار بیاورند که ما آن جا به جایی ها را متوجه میشدیم. انتقال خود من به خاطر تحصن بود و مشخصاً هم اعلام کردند که به خاطر تحصن و نشستها و مراسم و فعالیتهایی که داخل بند میکردیم، جا به جا شده ایم. بعد از آزاد شدنم باز هم میشنیدم که مثلا فلانی را کچویی برده اند و دیگری به قرچک فرستاده شده و یا در زندانی یکی از شهرهای شمالی است. بعضی از اینها را ما فقط میشنیدیم که تعدادی از پرونده ها فعال شده چون حکمشان تبعید بوده اما در مواردی هم که حکم تبعید نداشته اند از این نقل و انتقالات با خبر میشدیم. به تازگی متوجه شده ام در قرچک یک بندی را برای زندانیان سیاسی زن راه اندازی کرده اند. شاید برنامه ای باشد برای انتقال بند زنان اوین و تعطیلی آن؛ مطمئن نیستم و اطلاع دقیقی از آن ندارم.
رضوان مقدم: برای انتشار کتاب تان با چه چالشهایی مواجه بودید؟ من شخصاً خیلی خوشحالم که کتابتان تا به حال به چندین زبان هم ترجمه شده و همین الان یکی دیگر از دوستان اطلاع داد که ترجمه آلمانی آن هم به تازگی منتشر شده است. لطف کنید موضوع چالشهای پیش روی انتشار کتاب را بفرمائید.
نرگس محمدی: پیشتر هم اشاره کردم که در مورد انتشار کتاب متأسفانه کاری که میتوانستم ظرف چند ماه انجام دهم به دلیل محدودیتها چند سال طول کشید. بعد هم مطمئن بودم در داخل ایران هیچ ناشری نمیتواند آن را منتشر کند؛ بنابراین، آن را برای چاپ به دوستانم در خارج از کشور فرستادم که خوشبختانه منتشر هم شد. همین جا از الطاف آقای مافان و سایر دوستانی که زحمت ترجمه و نشر آن را متقبّل شدند، سپاسگزاری میکنم. بدون تردید اگر کمک آنها نبود، این اتفاق نمیافتاد. خیلی امیدوارم این کتاب زمینه ساز یک کار جدی واقع شود. درست است که کتاب زنان مبارز و مقاومت آنها را در زندان معرفی میکند و بخشی از خاطرات آنها به عنوان سندی تاریخی از مبارزات زنان جامعه به ثبت خواهد رسید و همین هم به نفسه خیلی مفید و کارساز است ولی اگر راستش را بخواهید خیلی امیدوارم کتاب بتواند این نوع شکنجه را در معرض دید تمام نهادهای بین المللی قرار دهد. در ادامه هم مایل تمام کسانی که در تقلای استقرار آزادی و عدالت و دموکراسی در ایران هستند و میخواهند به نحوی به جنبش دموکراسی خواهی کمک کنند، دست به دست هم بدهند و این شکنجه را چنان به جهانیان نشان دهند که در نهایت آن را بتوانند متوقف کنند. با توقف این شکنجه در ایران شاید دیگر قربانیان بیشتری از این سلولهای انفرادی با آن احکام سنگین به پای چوبه های دار نروند. امیدوارم دیگر شاهد برپایی این چوبه های دار نباشیم که با یک اعتراف و اقرار دروغین و در زیر انواع شکنجههای روحی و روانی به دست آمده است، برپا شده اند.
نرگس محمدی: وقتی در مورد سلول انفرادی صحبت میکنیم خیلی بستگی دارد به این که این سلولها در شهرستان باشند یا تهران. بستگی دارد به این که در اوین مستقر باشند یا در مراکز غیرقانونی که تحت نظر سازمان زندانها هم نیستند. ما همه ی اینها را از طریق دوستانی که به زندان میآمدند و تجربه هایشان را بازگو میکردند، میدانیم که وجود دارند. شاید کسی باور نکند ولی اتفاقاً همین صحبتی که شما اشاره کردید که در جمهوری اسلامی ایران به خاطر یک تار موی بیرون افتاده از زیر روسری مجازات میشویم ولی خیلی بدتر از آن در سلولهای انفرادی اتفاق میافتد و برایشان مطلقاً هیچ معنایی ندارد. من قبلاً سه تجربه ی متفاوت از سلولهای انفرادی داشته ام. سال ۸۰ در عشرت آباد تهران که زیر نظر سازمان زندانها هم نبود و کاملاً غیر قانونی بود، در بندی نگهداری میشدم که تمام افراد آن در تمام سلولها مرد بودند؛ یعنی مسئول بند من، زندانبان من و حتی کسی که مرا تا کنار دستشویی همراهی میکرد، همه مرد بودند. وقتی آنجا بودم، اعضای نهضت آزادی هم که طی سالهای 79 و 80 بازداشت شده بودند همان جا نگهداری میشدند. همه ی آن آقایان را من میشناسم و آنها هم میدانستند و صدای مرا میشنیدند که من در بند مردان نگهداری میشوم؛ یعنی آن آقایی که میآمد و در سلول مرا باز میکرد و تا پای توالت میبرد را متوجه میشدند. در بند هم همه میدانید که توالت ها از پشت هیچ قفلی ندارند. یا مرا آن آقا تا حمام میبرد و حمام هم به همین ترتیب پشتش هیچ قفلی نداشت. بنابراین، در باز بود و وقتی زیر دوش میرفتم و موهایم را میخواستم شامپو بزنم، زیر دوش با این که شامپو توی چشمم میرفت ولی چشمم باز بود و به در نگاه میکردم که این مرد یک وقت داخل نیاید. یادم هست اولین بار که آنجا مرا مردی تا دستشویی برد و پشت در ایستاد، اعتراض کردم و گفتم شما باید با فاصله بایستید. در جوابم آن مرد به راحتی گفت اینها به شما ربطی ندارد؛ شما بروید دستشویی و برگردید بیرون.
آینده جان، دقیقاً همان است که اشاره کردید. دقیقاً همین است که گفتید. در یک سلول انفرادی و در بند امنیتیها بحث از اعتقادات و نمیدانم صحبت از آن چیزهایی که در نظام جمهوری اسلامی ایران دائماً شعار میدهند، نیست. وقتی برای زنان مقرّرات عجیب و غریب وضع میکنند و به خاطرش ما را بارها و بارها مجازات کردهاند، داخل این بندها جای کوچکترین بحثی ندارد. آنجا سر و کار آدمها فقط با یک بازجوست که رو در روی آدم میایستد و میگوید خدای اینجا منم و بس. رو در روی شما میایستد و با وقاحت هر چه تمامتر میگوید خدای اینجا منم و شما فلان چیزتان را میتوانید با فلانی تنظیم کنید و همه چیز شما دست بازجوهاست. میگوید بازجو تشخیص داده که شما باید در بند مردها زندگی کنید و همین؛ خلاص. بازجوی تو اگر مرد باشد یعنی کسی که درِ سلولت را میتواند ناگهان باز کند و داخل شود و دیگر اختیار اعتراض هم نخواهی داشت. به یاد دارم روزی هوای سلول خیلی گرم بود و نمیتوانستم طاقت بیاورم و ناچار بلوزم را در آورده بودم که چند دقیقهای بتوانم خودم را ذرهای خنک کنم. بعد تصور کنید ناگهان کسی وارد سلولتان شود. آنجا چه اعتراضی میتوانید بکنید ؟ اصلاً شاهد شما چه کسی هست؟ اصلاً مگر اختیارتان دست خود شماست که به کسی که نماینده ی شرع و قانون محسوب میشود بتوانید اعتراض کنید؟ هرگز چنین چیزی وجود ندارد. من داخل سلولی زندانی بودم که هم زندانبان، هم بازجو و هم همبندم مرد بودند. همان جا داخل سلولم اگر شروع میکردم به سر و صدا کردن میآمدند و صدای رادیو را تا آخر باز میکردند و بعد استدلالشان هم این بود که صدای زن نباید در بند بپیچد؛ یعنی صدای یک زنِ نامحرم که تحریککننده است نباید در یک بند بلند شود ولی همان زن با تمام آن مردها اعم از زندانی و زندانبان و بازجو باید تحمّل حبس کند. بنابراین، دقیقاً حق با توست آینده جان. چنین پارامترهایی را آنجا حتی نمیتوانی با آنها به بحث بگذاری. نمیتوانی بگویی مگر شما نبودید که در نظام جمهوری اسلامی ایران این مقررّات را بر ما زنان تحمیل کردید؟ پس کجاست میزان پایبندیتان به اینها؟ حرف من این است که قواعد سلولهای انفرادی تمامی ساختارش با بندهای عمومی زمین تا آسمان تفاوت میکند. منظور من فقط قواعد فیزیکی نیست و فقط رنگِ در و دیوارش نیست. اشارهی من تنها به رنگ مبهم و یکنواخت سلولها که روزها و ماههای چشمانت را آزار میدهد نیست و حتی مقصودم بیخبری مطلقی که ذهنت را آنجا به بنبست میکشاند، نیست. بلکه منظورم تمام این مولفه ها با هم است که پدیده ی سلولهای انفرادی را به عنوان یک شکنجه ی ناعادلانه معرفی میکند.
همین یک جمله را دقت کنید؛ وقتی بازجویی به شما میگوید من خدای توام برای نفس کشیدن، برای حمام رفتن، برای توالت رفتن و برای خوابیدن؛ ببینید در آن چه شقاوتی موج میزند. من یک شب تمام را بازجویی داشتم و تنها با صدای اذان صبح بود که فهمیدم تا خودِ صبح را داخل اتاق بازجویی بوده ام. بعد شما توجه کنید مقررّاتی که خودِ اینها نوشته و به تصویب رساندهاند، بازجویی شبانه را قدغن کرده و استفاده از چشمبند را هم به همین ترتیب. در حالی که شما حتی وقتی برای هواخوری میروی باید چشمبند داشته باشی داری و همینطور موقع توالت رفتن که فاصله ی توالت با سلول تو وقتی چند قدم بیشتر هم نیست؛ باید چشمبند بزنی.
بنابراین، سلولهای مناطق و زندانهای مختلف با یکدیگر تفاوتهای بسیاری دارند. شما به نکته ی دیگری هم اشاره داشتید که کاملاً تأئید میکنم. بله درست گفتید. در سلولِ انفرادی شما مدتها تنهای تنها هستید و تشنه ی بودن با یک انسان دیگر؛ حال آن انسان هر کسی که میخواهد باشد. شما مشتاق شنیدن صدای انسان دیگری هستید و یا در حسرت لمس دستانی انسانی و بوئیدن آدمی دیگر. با چنین اشتیاقی ناگهان تو را مثلاً سه شبانه هایی ات دو برابر میشود و تنهاییات مضاعف و کشنده تر میشود. برای تمام کسانی که سلولهای انفرادی را تجربه کرده اند این ترفند کاملاً آشناست و در مورد بعضی ها این آزارِ تشدروز به سلول زینب جلالیان میفرستند و بعد دوباره به همان صورت و ناگهانی به سلول انفرادی خودت بازگردانده میشوی. آن موقع است که سلول انفرادیات ضرب در دو میشود. تنید شده را بارها و بارها تکرار میکنند.
آنها از این شگردها نهایت استفاده را میکنند و تمامی این تدابیر که بخشی از همان شکنجه ی سفید در سلولهای انفرادی است برایشان مبنای کاربردی دارد. چنین برخوردهایی با توجه به این که از پرونده ی زندانی چه پروژه ای باید ساخته شود، متفاوت خواهد بود. مثلاً اگر بخواهند از پروژهی یک نفر حکم اعدام یا محکومیت سنگین دیگری بیرون بیاورند شرایط برایش در انفرادی به مراتب سختتر خواهد شد. به همین ترتیب اگر بخواهند از کسی توّاب بسازند، منفعلش کنند و یا از او اعتراف به جرمی بگیرند که هرگز مرتکبش نشده، پروژه اش متفاوت میشود. در زندان با کسی مصاحبه میکردم که با درد و رنجی فراوان به من میگفت بازجویش به او گفته برایش اعتراف گرفتن از او کار بسیار آسانی است ولی دلش میخواهد چنان علیه خود حرف بزند که کاملاً فرو بریزد؛ تا جایی که حتی انسان بودن خود را هم فراموش کند. دقت میکنید از چه حرف میزنم؟
بنابراین، در هر کدام از این موارد نحوهی برخورد بازجوها با شما متفاوت میشود. شما ممکن است وارد اتاق بازجویی شوید و ناگهان سیلی محکمی بخورید، مسلماً احساس بدی پیدا میکنید اما خودتان را با گفتن این که من خیلی مقاومم دلداری میدهید و از آن عبور میکنید اما فرض کنید بازجویی به شما بگوید که نگرانتان شده چون شب گذشته شام یا امروز ظهر ناهار نخورده اید؛ ماجرا کاملاً شکل عوض میکند. بله آینده جان، مسئله همین است که شما میگوئید. کسی که در یک کشور اروپایی زندگی میکند شاید این نوع نگرانی را به عنوان پارامتر بسیار مثبتی در نظر بگیرد ولی کسی که در ایران سلول انفرادی رفته باشد میفهمد این گفته یعنی چه. بازجو اینجا با شما وارد یک بازی زیرکانه شده تا آرام آرام به طوری که خودتان هم متوجه نشوید به مصاحبه یا یک گفت و گوی تلویزیونی تن دهید که آنجا دیگر خودِ واقعیتان نباشید. دوستان عزیزم، حبس انفرادی موضوع بسیار پیچیدهای است؛ پیچیده تر از آن که بتوانیم تصور کنیم. روی این موضوع روانشناس های بسیاری کار کرده اند و آدمهای زیادی دوره دیده اند. اساتید متعددی را از کشورهای مختلف به ایران آورده اند و در این دوره ها بازجوهایی خبره و آموزش دیده پرورش داده اند. بله دوستان، موضوع سلولهای انفرادی خیلی پیچیده ست و به همین دلیل در راه نفی آن به کمک یکدیگر نیاز خواهیم داشت تا نهایتاً روزی را ببینیم که با چیزی به عنوان سلول و حبس انفرادی مواجه نیستیم.
رضوان مقدم: ممنون خانم محمدی. مسائلی که اینجا در خصوص حبس انفرادی مطرح شد به گمانم خیلی از دوستان تجربه کرده اند. من یازده ماه در سلول انفرادی بودم و باید اذعان کنم دردناکترین بخش این سلولهای انفرادی همان است که اشاره کردید؛ این که گاهی یک نفر را چند روزه به سلولت بفرستند و بعد به جایگاه اولش بازگردانند. آن احساس تنهایی بزرگتر شاید ناشی از آن باشد که تا آدم میخواهد به واسطه ی حضور انسان دیگری امیدهایش زنده شود با رفتنش تبدیل به یأس بدتری میگردد و حق با تو است که این عمل کاملاً آگاهانه صورت میگیرد.
به هر حال ممنون که وقت گذاشتید. یادآوری همین خاطرات گاه برای آدم رنج آور است و خوب میدانم چقدر سخت است اینجا در مورد تجاربی که داشتید حرف بزنید. امیدوارم واقعاً روزی برسد که ما دیگر چیزی به نام زندانی سیاسی و حتی مجرم عادی هم نداشته باشیم. آرزوی همه ی ما این است که بتوانیم جهان بهتری بسازیم و در راه آن هم نهایت تلاشمان را به کار خواهیم بست. از همه کسانی که به وسیله ی شبکه های اجتماعی از جمله یوتیوب، اینستاگرام، فیسبوک و سایر شبکه ها کمپین این برنامه را موفق شدند ببینند تشکر میکنم. امیدوارم باز هم بتوانیم در جلسات دیگر و با دوستان دیگری در خدمت شما باشیم. از شما و سایر عزیزانی که تا این لحظه با ما همراهی کردند سپاسگزارم. سعی کردم تمام سوالاتی که دوستان اینجا عنوان کردند را خدمت شما مطرح کنم و امیدوارم سوالی را هم جا نینداخته باشم. مطمئن هستم همچنان و مثل همیشه در مقابل ظلم و تعدّی ایستادگی میکنید؛ پس پایداری همه ی شما را از صمیم قلب آرزومندم. شاد و پرتوان باشید.