به یاد مهری و برای مهری جعفری

یادداشتی برای یک دوست ( نوشته : روحی شفیعی ) ؛

باز گرد از ان سرزمین سرد

هر پایانی را پایان نیست

ان زمان را به یاد آور

که دستانت صورت مرا در خود گرفتند

تا تو انعکاس لبخندت را در چشمان من ببینی

هوا سرد است

اما خاطره تو نفسی تازه دارد

از ان کلماتی که بر سنگی در جایی

در عمق بی انتها نوشته شده اند

در دل یخچالهای سرد

چه کسی میتواند بگوید

چه کسی عزادار لبخند توست؟

تو که جاویدان شدی

در خاطره ای دور دست؟

یا آنکه باقی گذاشتی

در یخچالهای خاطره

که به انتظار توست

تا باز گردی و مرا به پیچانی در نور لبخندت؟

***

با دلی پر از درد و اندوه از دست دادن یک دوست را در دل کوههای یخی در آن سرزمین دور دست را به عزا می نشینم.

سرزمینی دور از خانه و آنها که او را دوست داشتند. یا شاید آن یخچالهای یخی که مهری را در خود پنهان کردند خانه آخرین مهری بود؟

ما هرگز نمیدانیم آخرین یاد، آخرین کلمه ای که گفت چه بود؟ آخرین چهره ای که بیاد آورد چهره چه کسی بود؟ آیا درد کشید؟ ترس بر او سایه افکند در آن آخرین لحظه فرو رفتن به عمق سرد؟

ما تنها میدانیم که مهری در آن کوهستانهای سرد بر جا ماند و من یک دوست و همراه و همدمش یک شریک زندگی را از دست دادیم. برای من، مهری یک لبخند جاودانه بود از آن سالها که با او آشنا شدم و به کار ترجمه اشعار او سرگرم و از درون آنها زنی را شناختم لبریز از زندگی، از آن زمان که شاگرد مدرسه حقوق شد تا زمانی که در مرکز کودکان عقب افتاده کار میکرد و بعد زن جوان حقوق دانی شد و به عضویت حزب کارگر درآمد و در شعبه محل زندگی اش در ان از ته دل کار میکرد . مهری چهره ای شناخته شده در میدیای فارسی لندن شد. عضو کمپین توقف قتل های ناموسی شد و یک شهر پر از دوست و آشنا  داشت.

اما بالاتر از آن مهری یک کوهنورد ماهر و با تجربه بود که ارتفاعات بسیاری را فتح کرده بود. زمانی که ماجرای رفتنش را به بلندی های کوههای شیلی برای من تعریف میکرد و گم شدنش را و جراتی که بخرج داده بود تا خود را به هتل برساند او را سرزنش کردم که یک زمان کار دست خودش میدهد. به من قبل از رفتن به قرقیزستان پیشنهاد کرد با او بروم و پایین منتظر بمانم تا او بالا رود و با فتح قله آن سرزمین با هم به تاجیکستان برویم که من آرزوی دیدنش را داشتم. نمیدانم، شاید اگر میرفتم شاید او ملاحظات بودن مرا میکرد؟ شاید با من میماند آن زمان که خسته بود؟ شاید؟

شاید به ما میگفت که سخن کوتاه کنیم تا در آن عمق سرد با آرامش ابدی شود

سوال ها بسیار و پاسخ ها هیچ!

بیایید تصور کنیم که من و شما که عزادار او هستیم، آن نبود که او میخواست

بیایید تصور کنیم که او میخواست که ما بر دیوانگی جهان بخندیم در آن لحظه ای که عشق را یافتیم و در همان زمان از دست دادیم….

شاید؟؟؟

کمپین توقف قتل های ناموسی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *