وقتی فهمیدم فتانه قصد ازدواج با مرد دیگری را دارد، چاقو را برداشتم که خودم را بکشم اما او را کشتم!
۴ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۲۶ جولای ۲۰۲۳ ساکنان یک ساختمان در محله نارمک تهران بدن نیمه جان و خونین زن همسایه را که در راه پلهها افتاده بود به بیمارستان رساندند. اما زن جوان ساعتی بعد بر اثر خونریزی شدید جان باخت
در تحقیاتی که بوسیله بازپرس جنایی و تیم بررسی صحنه جرم، انجام گرفت. یکی از همسایه ها به تیم تحقیقات گفت : مقتول فتانه 37 ساله نام داشت که از همسرش جدا شده و یک فرزند هم داشت. فرزندش با شوهرش زندگی میکرد. فتانه هم به تنهایی در این خانه زندگی میکرد اما مرد میانسالی که راننده تاکسی اینترنتی بود، به خانهاش رفت و آمد داشت. روز حادثه صدای درگیری او را از راه پلهها شنیدم وقتی خودم را به پلههای طبقه دوم رساندم با بدن خونین فتانه مواجه شدم در همین موقع مرد میانسال با دیدن من سراسیمه از پلهها پایین رفت و فرار کرد. حدود 4 ساعت بعد از این جنایت خبر رسید که وی خودش را به پلیس معرفی کرده و تسلیم شده است.
متهم در گفتگو با خبرنگار روزنامه ایران می گوید: شهرم ۴۷ فوق لیسانس ادبیات دارد و 6 سال قبل پس از طلاق دادن همسرش برای کار راهی تهران شده و از همان وقت با مسافرکشی روزگار میگذراند
وی در رابطه با نحوه آشناییاش با مقتول میگوید: من راننده بودم و چهار سال قبل این زن را بهعنوان مسافر سوار خودروام کردم، بین راه سر صحبت باز شد و فهمیدم مجرد است و تنها زندگی میکند، از همان روز با هم آشنا شدیم و کمکم ارتباطمان بیشتر شد. رابطه من و فتانه خیلی خوب بود به قدری به او اعتماد داشتم که درآمدهای روزانهام را به او میدادم تا برایم پسانداز کند.
در این چهار سال با هم ارتباط خوبی داشتیم من هزینههایش را تأمین میکردم و او هم به من علاقه داشت اما از چند هفته قبل متوجه شدم رفتارش کمی تغییر کرده تا اینکه چند روز قبل فتانه گفت میخواهد مدتی به شهرستان برود و بچهاش را ببیند و کنار خانوادهاش باشد من هم باور کردم. چند روزی که گذشت یک روز همسایهاش به من زنگ زد و گفت فتانه اصلاً به شهرستان نرفته و تهران بوده است. از شنیدن این حرف خیلی تعجب کردم. زن همسایه به من گفت این همه خرج فتانه میکنی و هوایش را داری اما او به تو دروغ گفته و در این مدت مرد غریبهای به خانهاش رفت و آمد دارد و ظاهراً فتانه میخواهد با او ازدواج کند. از شنیدن این حرفها شوکه شده بودم. با عصبانیت به او زنگ زدم. وقتی موضوع را گفتم در کمال ناباوری به من گفت که دیگر مرا نمیخواهد و هر چه بین ما بوده تمام شده است.
با او تماس گرفتم و گفتم میخواهم او را برای آخرین بار ببینم. درنهایت فتانه قبول کرد و برای آخرین دیدار راهی خانهاش شدم. فتانه خودش در ورودی را برایم باز کرد و وارد ساختمان شده و در راه پلهها به او گفتم حالا که میخواهی بروی پولی که دستت امانت بود را برگردان. اما با کمال خونسردی گفت پولی دست من نداری بعد هم گفت دیگر نمیخواهد مرا ببیند و تصمیم به ازدواج دارد. آنقدر از شنیدن این حرفها عصبانی شدم که یک دفعه چاقو را بیرون آوردم و او را زدم.در پیگیری های بعدی با گذشت ولی دم پدر فتانه (مهتاب) متهم بخشیده شده است.