خبرکوتاه بود

دلنوشته از شیوا پارسایی

امروزصبح به سختی از خواب بیدار شدم. بد خوابیده بودم… کم خوابیده بودم، سخت خوابیده بودم

آنچه در جغرافیایی که بیش از چهل سال است، از آن دور هستم،اتفاق افتاده یا اتفاق می افتد، هنوز
دامن گیر من است! هر روز مرا درگیر میکند! هر روز یقه مرا میگیرد و با مشت به صورتم

می کوبد!

هر روز داستانی دیگر، اتفاقی دیگر!

داشتم بیحوصله، دسته لیوان قهوه را میگرفتم تا به لبانم برسانمش و با وارد کردن کافئین به خونم،
از این کرختی،بیحوصلگی و خستگی در بیایم. هم زمان دست به صفحه تلفن ام کشیدم و در حالیکه
قهوه تلخ را درگلو می ریختم، صدای مادری را شنیدم، صدای فریادهایی که آنقدر در نت های بالا
از گلو خارج میشدند که مفهوم آنها مبهم بود. اما از دردی می گفت بی امان! از دردی بی درمان!

امروز صبح محمد قبادلو اعدام شد!

و مثل هر روز این اتفاق، مانند اتفاق های دیگر، یقه مرا گرفت و با مشت به صورتم کوبید.

23 ژانویه 2024

شیوا پارسایی _ استراسبورگ ، فرانسه

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *