روایتی از قتل سمانه جهانگیری
رضوان مقدم:
اسم من سمانه جهانگیری است. اهل روستایی از توابع شهرستان اردل در استان چهارمحالوبختیاریُ یک زن ۲۸ ساله، مادر یک پسر هشتساله، و دانشجوی رشته گرافیک. رویای من ساده بود؛ زندگی آزاد و تحصیل در رشتهای که دوستش داشتم. اما در جامعهای که زن بودن جرم است، این رویا به کابوس تبدیل شد.
مدتها بود که در خانهای زندگی میکردم که به جای امنیت، بوی تهدید و خشونت میداد. وحید، همسرم، بیکار بود و این بیکاری مثل خوره به زندگی ما افتاد. هر روز مشاجره، هر روز تحقیر. تلاش کردم از این زندگی بیرون بیایم، بارها درخواست طلاق دادم، اما خانوادهام، همان کسانی که باید پناهگاهم باشند، مرا مجبور کردند که برگردم. بهانهشان «حفظ آبرو» بود؛ انگار زندگی من هیچ ارزشی نداشت.
درس خواندنم برایم همه چیز بود، اما او حتی این حق را هم از من گرفت. هر بار که میخواستم به کلاس بروم، با آزار و تهدید روبرو میشدم. دیگر نه تنها جسمم، که روحم خسته بود. تلاش میکردم زندگیام را بسازم، اما هر بار، دیوارهایی بلندتر از پیش مقابلم قد علم میکردند.
۲۸ آبان ۱۴۰۳ آن شب شوم، شب آخرم بود. نمیدانم چه چیزی در ذهن وحید میگذشت، اما دیگر برای من فرقی نمیکرد. من قربانی شدم، مثل بسیاری از زنانی که خانه را به جای مأمن، میدان جنگ یافتند. زندگیام پایان یافت، اما صدایم خاموش نمیشود. صدای من فریادی است برای زنانی که هنوز در این زنجیرها گرفتارند، صدایی که میگوید: ما حق زندگی داریم، نه به خشونت، نه به زنکشی
#خشونت_خانوادگی
# زن_ناموس_هیچکس_نیست
# سمانه ـجهانگیری
اخبار کمپین توقف قتلهای ناموسی را در گروه تلگرام کمپین دنبال کنید.