چهره زن عرب

به یاد  نوال السعداوی،

نوال سعداوی شاید تأثیر‌گذار‌ترین فیمینست در جهان عرب در نيمهٔ دوم قرن بيستم ميلادی بود۰ نوشته‌ها و مبارزه‌اش در دفاع از حقوق زنان، نگاه سنتی و محافظه‌كارانه عرب‌ها به زن را تكان داد۰

کتاب چهره پنهان حوا را سال ۱۹۷۷ نوشت که در آن تجاربش را به عنوان یک پزشک روستا از موارد آزار جنسی، “قتل‌های ناموسی” و فحشا نوشت. چاپ کتاب با واکنش خشمگینانه مواجه شد، ولی او همچنان به صحبت کردن و نوشتن ادامه داد۰ او در طول عمرش علیه ختنه زنان فعالیت کرد و گفت ختنه زنان، ابزاری برای ستم کردن به زنان است۰

در زیر بریده ای از کتاب چهره عریان زن عرب نوشته نوال سعداوی است که در صفحات ۴۳،۴۴،۴۵ ناقص سازی خود وخواهرش را در شبی تلخ وهراس انگیز بازگو میکند

آن شب شش سالگیم را خوب به خاطر میاورم که گرم وآرام در بستر خود غنوده بودم در آن حالت دلپذیرنیمه خواب ونیمه بیدار وبا آن خوابهای رنگارنگ کودکی  که چون پریان خیالی با سرعت ، ولی آرام ازکنارم  میگذ شتند۰

در درون  بسترم حرکت چیزی شبیه به یک پنجه سرد و زمخت را احساس کردم که به لمس وجستجوی بدن من سرگرم بودگویی  بدنبال چیزی میگشت۰ همزمان با آن پنجه ای دیگر به همان بزرگی ، سردی وزمختی اولی بر دهان من قفل شد تا مرا از فریاد زدن باز دارد۰

آنها مرا به حمام بردند۰چهره هایشان را به یاد نمی آ وردم اینکه مرد بودند یا زن ویا تعدادشان را، به نظرم دنیا را ابری تیره فرا گرفته بود که مرا از دیدن باز میداشت . شاید هم آنها چیز خاصی بروی چشمان من گذاشته بودند . همه آنچه را که به خاطر میاورم این است که ترس مرا فرا گرفته بود وتعداد آنهانیز  زیاد بود . همچنین چیزی شبیه یک گیره آهنی را به یاد میاورم که دستها ، بازوان و ران های مرا در خود میفشرد طوریکه هر گونه حرکت یا مقاومت را از من سلب میکرد . تماس سرد ویخ زده کاشیهای حمام را در زیر بدن برهنه ام  بیاد می آورم ، وصداهای ناشناس و زمزمه های نا مفهومی را که گاه وبیگاه با صدای  فلزی نا هنجار قطع میشد . صداهایی که قصاب را هنگام تیز کردن چاقوی خود وقبل از سربریدن گوسفند عید قربان را به خاطرم میاورد۰

خون در رگهایم منجمد شده بود . گمان میکردم چند نفر دزد به اطاقم خزیده ومرا از بسترم ربوده اند به نظر میامد آنها آماده میشوند تا حلقوم مرا ببرند۰

چیزی که صدای سوهان میداد ظاهرا به من نزدیک ونزدیکتر میشد ، اما بر خلاف انتظار من آن شی به گردنم نزدیک نمیشد بلکه قسمت دیگری از بدنم را نشانه گرفته بود ، جایی در زیر شکمم وشاید بدنبال چیزی پنهان در میان ران هایم . در همین لحظه متوجه شدم رانهایم از یکدیگر باز شدند با پنجه های پولادینی که آنی از فشار خودنمی کاستند. احساس کردم چاقو یا تیغه سوهانی مستقیم به سمت گلوی من پایین آمد . اما ناگهان به بنظرم رسید لبه تیز فلزی آن میان ران هایم فرو رفت وپاره گوشتی را از آن نقطه بدن من جدا کرد۰

من فریادی از درد زدم و دستی که دهان مرا میفشرد نتوانست مانع خروج آن شود زیرا آنچه حس کردم یک درد معمولی نبود آتش سوزانی بود که سراسر جسم مرا در خود می گرفت. چند لحظه بعد حوضچه سرخی از خون را در اطراف کمرم گسترده دیدم . من نمی دانستم آنها چه چیز را از بدن من جدا کرده اندو کوششی نیز برای پی بردن به آن نکردم فقط گریه را سر دادم و مادرم را به کمک خواندم .اما بدترین ضربه لحظه ایی بود که دور و برم را نگاه کردم واو را کنار خود ایستاده دیدم . بله اشتباه نمی کردم این خود او بود که درست وسط آن افراد غریبه ، با آنان حرف میزد ولبخند تحویلشان میداد . انگار آنها همین چند لحظه پیش در مراسم پاره کردن دخترش شرکت نکرده بودند۰ آنها مرا به بسترم باز گرداندند .سپس خواهرم را که دو سال از من کوچکتر بود چنگ زدند درست به همان ترتیبی که چند دقیقه قبل مرا چنگ زده بودند . من با تمام قدرت فریاد زدم نه !نه ! صورت اورا که در میان دستهایی درشت و خشن حبس شده بود می توانستم ببینم رنگش مثل مرده ها پریده بود .چشمهای گشاده سیاهش در یک لحظه نا تمام با نگاه من تلقی کرد نگاه وحشت زده ایی که هر گز نمیتوانم فراموشش کنم  لحظه ای نگذشت که او نیز رفته بود پشت در های حمام و همان جایی بود که من تازه ترک کرده بودم . نگاه هایی که ما مبادله کردیم گویی به هم میگفتند : حالا می فهمیم  که چیست ،حالا می فهمیم که فاجعه ما از کجا ریشه میگیرد . ما از جنس خاصی متولد شده ایم ، جنس مونث ، سرنوشت ما را از آغاز به سیاهی رقم زده اند به قطع تکه ایی از بدنمان به وسیله دستانی سرد، بی احساس و جنایتکار

کمپین توقف قتل های ناموسی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *